شیطنت عشق

ساخت وبلاگ
قسمت اخر شیدایم باشبهتاش مانی رو از دور دیدم داشت با بقیه میدوید خیلی ترسیدم نگرانم بلایی به سرشون بیاد متوجه مانی شدم یهو وایساد و به من خیره شد وچندلحظه بعد صدای گلوله ،گلوله ای که خورد به پهلوش و گ شیطنت عشق...
ما را در سایت شیطنت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7nargesp79c بازدید : 169 تاريخ : سه شنبه 2 بهمن 1397 ساعت: 1:50

قسمت هفتم ادامه مطلب...سرمو به طرف اون مرد چرخوندم قیافش خیلی اشناست فکر کنم یجایی دیدمش داشتم به مغزم فشار میاوردم که کیانی گفت:اون حاضر شده باما همکاری کنه من:چرا باید بهش اعتماد کرد اون هم مثل پدر فاسدشه بهتاش:حرف دهنتو بفهم تو هیچ حقی نداری منو با اون حرومزاده مقایسه کنی انگشت اشارشو اورده بود روبروی صورتم رایان:بهتاش اروم باش مانی باور کن اون با پدرش شیطنت عشق...
ما را در سایت شیطنت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7nargesp79c بازدید : 187 تاريخ : جمعه 24 فروردين 1397 ساعت: 8:49